باید عادت کنم به روزانه نویسی

ساخت وبلاگ
سلامبرایش نوشتم:هر اشتباهی که تو زندگیت کردی؛ به احتمال زیاد در اون لحظه بهترین کاری بوده که میتونستی انجامش بدی.هر انتخابی که تو زندگیت کردی؛ به احتمال زیاد بهترین تصمیمی بوده که میتونستی انتخابش کنی.هر راهی که تو زندگیت رفتی به احتمال زیاد بهترین راهی بوده که میتونستی ازش عبور کنی.و هر حسی که داشتی؛ به احتمال زیاد قوی‌ترین چیزی بوده که قلبت بهش باور داشته.پس حسرت هیچی رو تو گذشته نخور. تو اون لحظه بهترین خودت بودی.خود بی تجربه‌ی گذشتت رو قضاوت نکن، همین.پ.ن :ادما می‌تونن خیلی مهربون توی چشمات نگاه کنن و به چیز دیگه فکر کنن؛می‌تونن دستاتو بگیرن ولی از پشت بهت خنجر بزنن،می‌تونن ارومت کنن و خودشون یه زخم بدتر از قبلی بزنن،همیشه می‌تونن از اعتمادت سو استفاده کنن حتی وقتی توی اغوششونی،این معنیش این نیست ک همه ادما بدن،معنیش اینه که هرکسی دستتو گرفت نمی‌خواد بلندت کنه نمی‌خواد کمکت کنه.شاید بعضیا فقط بخوان انقد دستتو بگیرن تا وقتی‌ ولش کردن با خالی بودن دستات حیرونیتو نگاه کنن. مهم نیست چند سالته، اگه همه ی اینارو درک کردی، بدون این زندگیو بردی. باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 17:57

سلامصبح پنج شنبه رو با برف شروع کردم دیشبش اونقدر حرف زده بودم و کار انجام داده بودم که اصلا یادم نمی یاد چطوری خوابم برده بوده فقط یادم هست که ساعت چهار صبح از گرسنگی و ضعف شدید بیدار شدم چند لحظه نشستم تا یادم بیاد کجا هستم نون خوردم و آب و بازهم خوابم برد ساعت هفت و نیم که چشم باز کردم همه جا سفید شده بود با لبخند آب گذاشتم جوش بیاد و رفتم دوش گرفتم توی سرم خالی خالی بود یک لیوان چایی کم رنگ برای خودم ریختم و ایستادم جلوی پنجره چقدر برف رو دوست دارم برف مثل پاک کن همه زشتی ها رو پاک می کنه حالا نه برای همیشه ولی همین که همه چی سفید و یک دست میشه خیلی حس و حال خوبی داره آخر انگیزه است برای شروع دوباره.تلاش برای آشتی کردن اون هم در ماجرایی که اصلا مقصر نیستی از نظر من اصلا و ابدا جایز نیست خدا به آدم عقل داده تا قبل از حرف زدن قبل از انجام هر کاری نیم ثانیه به کاری که می خواد انجام بده به حرفی که میخواد بزنه فکر کنه حالا نه خیلی زیاد ولی عواقب کار و حرفش رو بسنجه نمیشه که آدم دهنش رو باز کنه هر چی به دهنش رسید بگه بعد هم قیافه پشیمون ها رو به خودش بگیره و ادعا کنه که اشتباه کرده اعتراف کنه به اشتباهش پی برده و توقع داشته باشه که بخشیده بشه و همه چی بشه مثل قبل من مدت هاست که آدم ها رو نمی بخشم آدمی که اشتباه میکنه،حرکت می‌شکنه،چاک دهنش رو باز می کنه و هر چرتی به زبونش می یاد می‌گه دوست من که نیست هیچ از اینکه می‌شناسمش هم سرباز می زنم والا توی این اوضاع داغون اقتصادی ،سیاسی،اجتماعی،فرهنگی و بین المللی دیگه جایی برای ترمیم روابط غلط بافی نمی مونه آدم ها خودشون باید حرمتشون رو نگه دارند والا.می نویسم بهمن ماهی خاص جواب میده خاص و مرموز دوست داشتم یک تولد سورپرایزی راه بندازم ب باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 17:57

سلامفردا ولنتاينه؛تا چشم كار ميكنه استوري عاشقانه و كادو و خرساي قرمز ميبيني.خيلي قشنگهاصن يه حال خوبيه به هر مناسبتي كسي كه دوسش داري رو خوشحال كني؛اما از من ميشنويببين كي از پارسال ولنتاين تا امسال بيشتر دركت كرد، بيشترِ قسمتاي خاكستري وجودتو رنگ سفيد پاشيد، كجاها كنارت خنديد و كجا اشكتو پاك كرد، كجا بدون قضاوت گفت بگو ببينم چته…اگه اينارو داشتي تو رابطه اتبدون تو هر روزي كه سپري كردي روز عشق بوده.خيليا، از آدمای سال پيشفقط كادوهاشونو دارن…پ.ن:از رها کردن نترس هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی که مال توست را از تو بگیرد؛ و تمام دنیا نمی‌توانند؛ چیزی که مال تو نیست را حفظ کنند.»همینقدر ساده و قشنگ. باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 17:57

سلامبابام فردا می خواد با دوستاش بره دورهمی ماجرای این دور همی بابا اینها خیلی طولانیه البته که خودش و دوستانش به این دور هم جمع شدن میگن جشن ابگوشت خوری این دو سه سالی که کرونا بود ما بچه ها اجازه نمیدادیم پیر مردها دور هم جمع بشوند و حالا بعد از سه سال بابا و دوستانش قراره باز هم برن همون پاتوقشون توی اتوبان امام رضا ابگوشت بخورند از بچه هاشون حرف بزنند حتما در باره سیاست هم کلی نظر دارند بلند بلند بخندند و برگردند فرق دور همی مامان با دوستانش با دورهمی بابا و دوستانش اینه که مامان فردای دورهمی همه اتفاقات رو ریز به ریز و با آب و تاب تعریف می کنه اما بابا درباره حرفهایی که با دوستاش زده اتفاقاتی که بینشون افتاده هیچی نمیگه خلاصه بابا اونقدر ذوق این دورهمی رو داره که از سه شنبه که برنامه هاشون اوکی شد لباس هایش رو مرتب کرده عصای مهمونیش رو روغن زده جوراب هاش رو گذاشته توی جیب کتش چند بار هم با برادرم که قراره بابا رو تا محل دور همی برسونه هماهنگ کرده که دیر و زود نره من عاشق این ذوق بابام اصلا اردو رفتن و گردش رفتن با دوستان سن و سال نمی‌شناسه خیلی شوق و ذوق داره انشالله که حسابی به بابا و دوستانش خوش میگذره الهی آمین.گوشی من همیشه سایلنته اصلا اگر میخواهید یک خبر نگار رو از یک ناخبرنگار تشخیص بدهید یکی از راههایش همین سایلنت بودن یا روی ویبره بودن گوشیه توی تحریریه اصلا صدای زنگ موبایل استرس زاست برای همین هم بچه ها همیشه گوشی هاشون روی سایلنته ولی دائم گوشی دستمونه حتی توی توالت باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 21:18

سلامهم ساعتم رو نگاه کردم هم صفحه گوشیم رو اما باز هم ساعت رو فراموش کردم راننده دست هایش رو توی جیب شلوارش فرو کرده بود و در کنار خنده و شوخی با همکارش داد میزد هفت تیر،هفت تیر بشین حرکته اسکناس ده تومانی رو دم دست گذاشتم و بعد تازه یادم افتاد ظهر شده بعد از مدت ها دلم غذا خواست غذای گرم یک خانم از راننده آدرس پرسید یا یک همچین چیزی راننده با دست به اون طرف خیابون اشاره کرد خانم جوان هم کنار خیابون ایستاد تا اگر ماشین های شتابزده اجازه بدهند از خیابون رد بشه نگاهم رو برگردوندم به سمت راننده ها دلم میخواست به غذا فکر کنم یکهو خودم رو وسط اشپزخونه فرض کردم یک چیزی دلم میخواست که هم خوشمزه باشه هم زود حاضر بشه صدای جیغ و بعد فریاد آی دزد خیالم رو پاره کرد یک موتوری گوشی دختر جوانی که داشت ازخیابون رد میشد رو زد دختر خودش رو می زد و گریه میکرد راننده ها هم می گفتند رفت بابا الان می پیچه توی به آفرین می‌ره از پشت سرم یک صدای مردونه گفت احمق کنار خیابون ایستاده گوشیش رو به دزد ها تعارف می‌کنه یک آقای دیگه هم سوار میشه و بعد هم راننده با بسم الله حرکت میکنه حرف های مسافرها با صدای گوینده رادیو قاطی میشه میرم سراغ غذای خوشمزه ام پیاز و سیر رو خورد می کنم تا تفت بخوره یک بسته گوشت چرخ کرده رو از آخرین کشوی فریزر در می یارم توی دلم دعا می کنم یک بسته ماکارونی رشته ای داشته باشیم از این شکل دار ها خوشم نمی یاد به قول نواب ابراهیمی همین که سیر و پیاز کاراملی بشه کافیه قابلمه رو پر از آب می کنم تا جوش بیادراننده می‌گه پول درشت ندهید هیچی ندارم باز ازپای اجاق گاز پرت میشم وسط خیابان کریمخان اسکناس ده تومنی رو می گیرم سمتش خیلی تر و فرز همه پول ها رو جمع می کنه و مشغول حساب کتاب میشه دو ق باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 21:18

سلامدوست دارم بنویسم تا بلکه از این همه فشار روی قفسه سینه و گلوم رها بشم.هفته بیخودی رو گذروندم همه اش تکرار و روز مرگی البته که خودم روی مود نیستم وگرنه اگر سر کیف باشم به قول مامان همه چی برام جذاب و شگفت انگیز میشه و می تونم درباره پیش پا افتاده ترین اتفاقات هزاران کلمه بنویسم و تعریف کنم .هوا عجیب سرده دلم میخواست میرفتم لالون ولی اونقدر سرده که از جام جم نمی خورم حتما الان علاوه بر آبشار رودخونه هم یخ زده فکر سرما تا مغز استخوانم می‌ره و لرز میشینه توی وجودم امان از میانسالی من اصلا سرمایی نبودم ولی الان سرما تا مغز استخوانم نفوذ می‌کنه دست چپم که سال ها پیش شکسته بود رسما فلج شده اون زمان هر کی می‌گفت خیلی اشتباه کردی که زودتر از موعد مقرر گچش رو باز کردی بعدها پشیمون میشی می خندیدم و میگفتم ای بابا عمرن من پشیمون نمیشم من سرما رو دوست دارم ولی واقعا الان سرما به دستم میخوره زنده و مرده ام رو جلوی چشم هام می بینم.از دوم دیماه تا دیروز ششم بهمن ماه که بالاخره فرصت شد برم روی ترازو ۷کیلو وزن کم کردم الان باید خیلی خوشحال باشم که مانتوی طوسی خوشگلم که مدت ها بود دکمه هایش بسته نمیشد و نمی پوشیدمش حالا قشنگ اندازمه با روسری و عینک فریم مشکی به قول نورا میشم خانم دکتر اون وقت آقای محسنی به بهانه چیپس خرماهایی که مهناز همیشه داره میاد سر میزمون و میگه چقدر شبیه خواهر خدا بیامرزم شدی هر چی خاک سنگ اونه عمر تو باشه و تند تند حبه های خرما رو میخوره تا بغضش رو شیرین قورت بده.برگ های زرد رو دونه دونه پاک کردم خاله ی مامان زری داشت نماز می‌خوند نمازش که تموم شد بلند بلند به اسم برای همه مون دعا کرد زری چایی آورد با پولکی بعد هم گفت کلاغ ها خبر آوردند که دلت ماکارونی می‌خواسته باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 264 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 21:18